ترنّم جانترنّم جان، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

ترنّم نامه

این کارها چیه آخه ؟؟؟!!!

سلام بانوی کوچولو خونه دختر عزیزم الهی که من فدای تو و شیرین کاریها و کارهای خوب و کارهای بدت و همه و همه بشم. الهــــــــــــــــــــی. نفس کوچولوی مامان ، بعضی وقتها یک کارهایی می کنی که علی رغم بد بودنشون و اینکه دوست ندارم انجام بدی کلی هم می خندم و کیف می کنم به قد و بالات. جدیداً با آب دهنت بازی می کنی و صدا های عجیب و غریب در میاری. و حالا چند روزه که زبونت رو هم بیرون میاری و آب دهانت رو می پاشی بیرون. نمی دونم چرا کلی هم از این کار خودت لذت می بری.؟؟؟؟!!!! در حدی این کار رو دوست داری که به محض بیدار شدن از خواب هم شروع می کنی به انجامش و هر چی هم من و بابا می گیم " این کار بد و نباید انجام بدی و ...." به خ...
12 تير 1392

همه چیز مزه مزه می شود.....

سلام شیرینی زندگی دختر عزیزم همچنان هر چیزی که به دستت برسه باید راهی هم به دهانت داشته باشه و حتماً مزه اش کنترل بشه. حالا جالب اینجاست که اگر بدت هم بیاد همچنان با اکراه به خوردنش ادامه میدی. انواع عروسک ، لباسهات ، لبه مبل و ..... خلاصه اینکه از هیچ چیزی نمی گذری و هیچ جوره هم حرف مامان در مورد خوردنی نبودنشون توی کتت نمی ره.     مثلاً :   این عروسکت رو کردی دهنت و با قیافه بسیار در هم داشتی پای عروسک رو می خوردی و من هم منتظر بودم ببینم کی بدت میاد و ادامه نمی دی. در اوج ناباوری به مدت 20 دقیقه و با قیافه اخمو به کارت ادامه دادی تا  من از رو رفتم و خودم ازت گرفتم.   &nb...
12 تير 1392

شروع غذا خوردن

سلام عسل بانوی مامان دختر عزیزم، امروز در ٥ ماه و ١٤ روزگیت با اجازه دکترت واست غذای کمکی رو شروع کردیم و اولش هم از فرنی شروع شد. غذا خوردنت مبارک باشه عزیز دلم. ایشاالله که همیشه سلامت باشی. دست عزیز جون (مامانم) هم درد نکنه که واست موادش رو آماده کرده بود. الهی که همیشه سایش بالا سرمون باشه. ضمن اینکه با اشتها هم خوردی ودوست داشتی بیشتر بخوری ولی چون دفعه اول بود باید از کم واست شروع می کردم و فقط چند تا قاشق بهت دادم. ایشاالله که همیشه همین جوری باشه و خوب غذا بخوری. دوستت دارم خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی. این هم دستورش که یادم نیست از کجا کپی کرده بودم قبلاً   فرني برا...
10 تير 1392

يه دنيا غم

ترنّم جان  ، دخترم سلام عزيز دل بابايي ديروز كه از سر كار اومدم خونه بر خلاف هميشه كه دخترم با ديدن بابايي كلي ذوق زده ميشدي و با خنده هاي قشنگت خستگي رو از تن بابايي بيرون ميكردي ، خيلي بي حال بودي و توي چشمات ناراحتي و كسالت ديدم و وقتي بغلت كردم ديدم بدنت داغ داغه. به ماماني گفتم چرا دخملي اينقدر بي حاله و بدنش داغه كه با گذاشتن تب سنج زير بغلت ديديم درجه بدنت 37.8 درجه هست كه اين يعني كه تو تب كرده بودي و نميدوني چه غمي نشست توي دل بابايي و كلي نگرانت شدم و سريع يه نوبت از دكترت گرفتيم و به اتفاق ماماني برديمت دكتر كه دكتر گفت تبت بخاطر بيماري ويروسيه و بايد هر 6 ساعت بهت قطره استامينوفن بديم تا تبت پايين بياد و اگر تبت رفت با...
9 تير 1392

خدا شانس بده..........

سلام عروسک ناز نازی من بلهههههههه ، واقعاً خدا شانس بده...... هر روز از خواب که بیدار میشی ، من کلی ناز و نوازشت می کنم ، پوشکتو عوض می کنم ، صورتتو می شورم ، واست شیر میارم ، وقتی خسته میشی از دراز کش بودن بغلت می کنم و می برمت توی اتاقت و توی خونه می گردونمت ، وقتی خوابت میاد می خوابونمت و همین جوری ادامه دارد...... خانم از صبح که روزه سکوت می گیری و به جزء مواردی که قصد غر زدن و نق زدن داری با مامان خیلی حرف نمی زنی ولی.... ولی وقتی بابایی میاد خونه  قفل زبونتو می شکونی و کلی واسه بابایی دلبری می کنی. حالا نگم " خدا شانس بده؟" قربونت برم من ، دختر عزیزم وقتی بابایی از سر کار میاد خونه چنان ذوق زده میشی ک...
6 تير 1392

ترنم و کتاب

سلام دختر کتاب خوان من دیروز بعد از ظهر و قبل از اومدن بابایی با هم رفتیم توی اتاقت و روی زمین کنار هم دراز کشیدیم و من شروع کردم از روی کتاب شعری که متین بهت داده واست شعر خوندن. تو هم مشغول نگاه کردن عکسهای کتاب بودی و  هر چند وقت یکبار هم چرخی می زدی و یک کم با صورتم بازی می کردی و دوباره عکسها رو نگاه می کردی. چند بار هم کتاب رو از من گرفتی و بردی طرف دهنت ولی وقتی دیدی که هیچ جوری نمیره توی دهنت بی خیال شدی. من هم به کارم ادامه دادم و واست شعر خوندم . یک کمی که گذشت و حوصله ات از صدای مامانی سر رفت!!!!! خودت کتاب رو از دستم گرفتی و توی دستت نگه داشتی و نگاهش کردی............. فکر کردم دوباره می خواهی بب...
5 تير 1392

فقط می خواهم بگم دوستت داریم .....

سلام دخترم دختر شیرینم ، الهی که من فدات بشم مامانی. عاشقتم ریزه میزه کوچولوم. عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم  گل زیبای زندگیمون.    ترنمم ، چراغ خونمون ، ماه شبهامون، خورشید روزهامون ، گرمی زندگیمون ، امید قلبهامون ، نور چشمهامون ، قوت دستهامون و ...... دوستت داریم .   دوستت داریم ترنم ، آوای دلنشین زندگی شیرین من و بابا ، دوستت داریم.   از وقتی که خدا تو رو به ما هدیه داد      صد هزار برابر زندگیمون شیرین تر و گرمتر شده عشق من.   من و بابایی عاشقانه پرستشت می کنیم و هر لحظه خدا را به خاطر این نعمت بی منتی که به ما داده و ما را برای همیش...
5 تير 1392

اینجوری روی صندلی میشینن؟؟؟!!!

سلام خانم کوچولوی خونه دخترم ، من هر وقت کار داشته باشم و تو الکی بهونه گیری کنی واسه چند لحظه می ذارمت توی این صندلی ماشین که هنوز نصبش نکردیم و فعلاً توی خونه است. قبلاً درست می نشستی و کمی سرگرم میشدی و من هم کارهام رو انجام می دادم.   تازگیها به محض اینکه می شونمت توی صندلیت سریع تغییر وضعیت می دی و خودت رو اینجوری می کنی روی صندلی......     حالا خودت بگو ، من تو رو اینجوری نشوندم؟؟؟؟!!!!.....     و جالبش اینجاست که کلی هم این وضعیت رو دوست داری. الهی که من قربون این نشستنت. ...
4 تير 1392

نیمه شعبان 92

السلام علیک یا صاحب الزمان    شب میلاد تو، هنگامه گشودن پنجره های امید است به روی بغضِ ستم دیدگان بی پناه تاریخ.   میلاد مهدی(عج)، تصنیف سرخ ترانه های انتظار، مبارک باد.       ...
4 تير 1392

عشق بابا

ترنّم جان  ، دخترم سلام الهي كه بابا فدات بشه، ميخوام امروز عمق عشق و علاقت رو به بابايي بيان كنم. ديروز كه داشتم باهات بازي ميكردم و تو هم دستهاي قشنگت رو گذاشته بودي روي صورت بابايي از اونجايي كه يه كوچولو ناخن دستت بلند شده بود و تو هم با شدت و محكم اون دستهاي كوچولو و عزيزت رو ميكشيدي روي صورتم يه خورده صورتم درد گرفت و من هم صورتم رو حالت بغض و گريه كردم و تو با ديدن صورت گريه ناك من ، بغض كردي و شروع كردي به گريه كه من و ماماني با ديدن اين صحنه به شدت عشق و علاقت به بابايي پي برديم و امروز هم كه واسه كار بانكي شركت اومده بودم توي شهر و واسه گرفتن كارت عابر بانك ماماني اومدم دنبال تو و ماماني تا بريم كارهامون رو انجام بد...
4 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنّم نامه می باشد